ما یک باغچه ی کوچک داریم که توی ان یک درخت انار است.هر روز نگاهش می کنم و به او فکر می کنم ، به ریشه هایش فکر می کنم که تا کجا ها رفته و چه کار می کند.فکر می کنم ایا درخت برای بزرگ شدنش درد می کشد؟
هر وقت برگ هایش می ریزد، توی دلم می گویم:"دیگر تمام شد،مرد." اما هرسال خدایا،تو برگ های تازه به درخت انارمان می دهی و جوانه توی دستش می گذاری.
شب می خوابم وصبح می بینم گل داده است. گل های قرمز قرمز. ذوق می کنم و می گویم :"خدایا تو معرکه ای!"
گل های قرمز، که انار می شود ، من همنطور می مانم که چطوری؟ خدایا! اخر تو چطوری از هیچ چیز، همه چیز درست می کنی .
کنار باغچه می نشینم، یک مشت خاک بر می دارم و می گویم: اخر قرمزی این انار از کجای این خاک در می اید؟ شیرینی وقیافه اش از کجا؟ یک خاک و این همه رنگ ، این همه بو، این همه طعم!"
خدایا به یادت می افتم حتی با دیدن دانه های سرخ انار.
یادت باشه خدا همیشه داره نگات می کنه ، پس بزار وقتی نگات می کنه پیش فرشته هایش به تو بباله نه این که فرشته ها باز ازش بپرسند چرا برات سجده کردند
وبلاگت خیلی قشنگ شده
موفق باشی گلم
انگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد
به یاد من باش
که من همیشه به یاد تو ام.
از طرف بهترین دوست شما خدا
سوره بقره آیه ۱۵۲
نمی دانم چرا عرفا برای یافتن خدا و اثبات حضور او در سختترین جاها و عجیب ترین جملات جستجو می کنند. عرفان یعنی همن . . .
عشق یعنی سوختن با ساختن. عشق یعنی زندگی را باختن. عشق یعنی شاعر دل سوخته. عشق یعنی اتش افروخته....................................