-
سوتک
پنجشنبه 5 دیماه سال 1387 09:16
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد ؟ نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پی در پی ، دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد و خواب خفتگان خفته را اشفته تر سازد بدین سان بشکند در من ، سکوت مرگبارم را ( دکتر...
-
حسنک کجایی ؟؟؟
چهارشنبه 6 آذرماه سال 1387 20:17
گاو ماما می کرد ،گوسفند بع بع می کرد ،سگ واق واق می کرد ،مرغ قدقد وخروس قوقولی قوقو ! و همه با هم فریاد می زدند: حسنک کجایی! شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود.حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید.او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی...
-
دلم گرفته
جمعه 17 آبانماه سال 1387 13:55
دلم گرفته از این روزها دلم تنگ است میان ما و رسیدن هزار فرسنگ است
-
راهنما
جمعه 3 آبانماه سال 1387 07:11
هر فردی با یک دفترچه ی راهنما برای ساختن اینده اش به این جهان پا می گذارد چه بسیار انانی که به یاد نمی اورند ان را کجا نهاده اند ریچارد باخ
-
تماشاچی
جمعه 19 مهرماه سال 1387 22:35
ما تماشاچیانی هستیم ٬ که پشت درهای بسته مانده ایم! دیر آمده ایم...! خیلی دیر..... پس به ناچار حدس می زنیم٬ شرط می بندیم٬ شک می کنیم ... و آن سوتر در صحنه بازی به گونه ای دیگر در جریان است! "حسین پناهی"
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 3 مهرماه سال 1387 21:21
گر خداوند چشم در چشمت نهد و گوید: " فرمانت دهم تا زنده ای به شادی در این جهان سر کنی " چه خواهی کرد ؟ ریچارد باخ
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 25 خردادماه سال 1387 23:35
عالم دفتر مشق توست صفحاتی که بر ان مسئله هایت را می نویسی. واقعیت نیست اما اگر بخواهی می توانی واقعیت را در ان بیان کنی یا دروغ و یاوه در ان بنگاری و یا حتی پاره اش کنی (ریچارد باخ)
-
اعتراف
سهشنبه 7 خردادماه سال 1387 13:51
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم! من دین را دوست دارم ولی ازکشیش ها می ترسم! قانون را دوست دارم ولی از پاسبانها می ترسم! من کودکان را دوست دارم ولی از ایینه می ترسم! سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم! من می ترسم پس هستم این چنین می گذرد روز و روزگار من! من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم!...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 خردادماه سال 1387 13:43
اهل دانشگاهم روزگارم خوش نیست ژتونی دارم ، خرده پولی ، سر سوزن ذوقی دوستانی دارم بهتر از شمر و یزید دوستانی همچو من مشروط و اتاقی که همین نزدیکی است ، پای ان کوه بلند. اهل دانشگاهم پیشه ام گپ زدن است گاه گاهی هم می نویسم تکلیف ، می سپارم به شما تا به یک نمره ی ناقابل بیست که در ان زندانی است دلتان تازه شود چه خیالی چه...
-
کاش می شد
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 23:25
کاش می شد سرم را یک هفته در گنجه ای بگذارم ! در گنجه ای تاریک و تهی با قفل درشتی بر دریچه ا ش و به جای آن بر شانه های خود چناری بکارم و برای هفته ای در سایه اش بیاسایم ! ....
-
پیر مرد و دخترک
پنجشنبه 22 فروردینماه سال 1387 00:37
فاصله ی دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبه روی یک ابنمای سنگی. پیرمرد از دخترک پرسید: -غمگینی؟ -نه. -مطمئنی؟ -نه -چرا گریه می کنی؟ -دوستام منو دوست ندارن. -چرا؟ -چون قشنگ نیستم. -قبلا اینو به تو گفتن؟ -نه -ولی تو قشنگترین دختری هستی که من تا حالا دیدم. -راست می گی؟ -از ته قلبم اره. دخترک بلند شد...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 23:20
صدا کن مرا صدای تو خوب است . صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید . در ابعاد این عصر خاموش من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم . بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است . و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد. و خاصیت عشق این است . کسی نیست ، بیا زندگی را بدزدیم ،...
-
درباره ی کوچک شدن دنیا
سهشنبه 6 فروردینماه سال 1387 00:02
دور دنیا هم که چرخیده باشی باز دور خودت چرخیده ای راه دوری نخواهی رفت حتا در خواب های آب رفته ات که تیک تیک بیداری مدام تهدیدشان می کند . می گویند دنیا کوچک شده است و استوا در آینده ای نزدیک همسایه ی خونگرم قطب خواهد شد . نه همسفر خوش باور دنیا هرگز کوچک نمی شود ما کوچک شده ایم آنقدر کوچک که دیگر هیچ گم کرده ای نداریم...
-
اینم یه بازی دیگه
دوشنبه 27 اسفندماه سال 1386 14:49
بید قرمز عزیز منو به یه بازی دعوت کرده و این بازی از این قراره که باید تاثیر گذارترین افراد سال ۸۶ رو بنویسیم. حالا من نمی دونم اگه یکی مثل من افراد زیادی روش اثر نذاشته باشن چی کار باید بکنه؟ ولی خوب همچین بی تاثیر بی تاثیر هم که نمی شه بالاخره چند تا بودن که دستم گرفتن و نذاشتن که توی زندگی جا بزنم. اول از همه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 09:34
سال ۸۶ هم کوله بارشو جمع کرده و تا چند روز دیگه می خواد بره. امسال سال خیلی خوبی بود برام . سالی بود که کلی اتفاقات قشنگ توش رخ داد. پارسال من یه همچین روزی داشتم اماده می شدم تا با مامان و بابام برم کربلا و نمی دونین چه ماجرایی سر رفتن من بود ولی بالاخره رفتم و سیزده روز عید رو پیش امام حسین بودم. برای سال تحویل قرار...
-
منزل خدا
دوشنبه 13 اسفندماه سال 1386 19:59
الو، سلام، منزل خداست؟ این منم مزاحمی که اشناست. هزار دفعه این شماره رو دلم گرفته ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است به ما که می رسد، حساب بنده هایتان جداست؟ الووو ، دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد. نمی دانم خرابی از دل من است یا که عیب از سیم هاست؟ چرا صدایتان نمی رسد، کمی بلندتر ،...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 اسفندماه سال 1386 17:05
سیب نارس سبزی که از هلال ماه چیده ام با طلوعی از باران و انار و لیمو برای تو ، مخاطب سبز من جانماز ترمه ام را پهن می کنم و تو نگاه می کنی سبز سبز سبز می شوم چای می آوری چای سبز چای شرجی اواسط خاطره چای مه کرده ی کبوتران شمال تمام دیشب قرار بود سر روی شانه ی هلال ماه بگذاری و با صدای بلند سکوت کنی تمام دیشب داشتم آخرین...
-
اعتصاب
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 20:20
امروز از صبح اقای جوهری و اقای لطفیان و اقای بابایی (مستخدم های مدرسمون) اعتصاب کرده بودن البته اعتصاب که چه عرض کنم در واقع با بچه ها لج کرده بودن اخه بچه ها کلاس ها رو بی نهایت کثیف کرده بودن و اینام دیگه حسابی حرصشون در اومده بود . ( البته کلاس ما جزوشون نبود چون ۴ روز قبل رو ما کارگاه داشتیم و اونجا رو خودمون تمیز...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 بهمنماه سال 1386 19:00
حق با تو بود می بایست می خوابیدم اما چیزی خوابم را آشفته کرده است در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام با آن گیس های سیاه وزوز و پریشانشان کاش تنها نبودم فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟ کاش تنها نبودی آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند بخندیم تا همسایه...
-
ادمک
پنجشنبه 11 بهمنماه سال 1386 15:37
ادمک اخر دنیاست،بخند ادمک مرگ همین جاست ، بخند ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست، بخند. فکر کن درد تو ارزشمند است. فکر کن گریه چه زیباست ، بخند صبح فردا به شبت نیست که نیست تازه انگار فرداست ، بخند راستی انچه به یادت دادیم پر زدن نیست که درجاست، بخند ادمک...
-
یا حسین
چهارشنبه 26 دیماه سال 1386 15:26
زارو گریان حسین م چه بود بهتر از این سخت حیران حسین م چه بود بهتر از این من نه خود می روم این ره که کسی می بردم خار دامان حسین م چه بود بهتر از این قبلتین دل من زینب و عباس شدند من مسلمان حسین م چه بود بهتر از این نوکران را همه با نام پدر بشناسد مست عرفان حسین م چه بود بهتر از این
-
روز برفی
شنبه 22 دیماه سال 1386 10:18
بالاخره نه نه سرما اومد به اصفهان و چادر سفیدش و پهن کرد رو سطح شهر . نمی دونم چی شد که این توده های هوا دلشون برای اصفهان تنگ شد و خواستن یه سری بزنن بابا به خدا چشمون به این اسمون خشک شد هر چی نگاش می کردیم می دیدیم صاف و افتابی . توی اخبار از وضعیت همه شهرها می گفت الا اصفهان . ولی حالا داره کلی برف می یاد و مام...
-
گفته بودی....
جمعه 7 دیماه سال 1386 17:01
گفته بودی زود بر می گردی.... ان قدر زود که ماهی ها هنوز بیدار نشده باشند و من سالهاست کنار حوض خانه نشسته ام وبرای ماهیان لالایی می خوانم
-
عجب صبری خدا دارد!
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 15:46
عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم همان یک لحظه ی اول که اول ظلم را می دیدم جهان را با همه زیبایی و زشتی به روی یکدگر ویرانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او بودم که در همسایه ی صدها گرسنه چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم نخستین نعره ی مستانه را خاموش اندم بر لب پیمانه می کردم عجب صبری خدا دارد اگر من جای او...
-
امادگی دفاعی هم شد درس؟!
چهارشنبه 14 آذرماه سال 1386 21:37
فردا چه روز گندیه. اصلا حال و حوصله ی مدرسه رفتن ندارم از ساعت ۷ صبح تا ۶ عصر مدرسه موندن کم چیزی نیست اونم به خاطر یه درس مزخرفی مثل امادگی دفاعی. خدایا خواهش می کنم کاری کن که فردا یه برف و بارون حسابی بیاد تا روی این اموزش و پرورش کم بشه و دست از سر ما برداره
-
تله کابین
جمعه 9 آذرماه سال 1386 12:55
از دیشب تصمیم داشتم امروز صبح زود برم پارک و یکم عکاسی کنم.ساعت و برای ۶ کوک کردم که یه صد بار تا ساعت یه ربع به هفت زنگ زد و خودشو خفه کرد تا من پا شدم. اخه خداییش خیلی برام زور بود روز جمعه ای که هیچ کاری نداشتم و از خوابم بزنم برم عکاسی . ولی خوب چون من قول عکسای خوب برای جشنواره به معلممون داده بودم درد ناچاری پا...
-
جعبه ای از لبخند
جمعه 2 آذرماه سال 1386 00:46
با توام ، با تو ،خدا یک کمی معجزه کن چند تا دوست برایم بفرست پاکتی از کلمه جعبه ای از لبخند نامه ای هم بفرست *** کوچه های دل من باز خلوت شده است قبل از اینکه برسم دوستی را بردند یک نفر گفت به من باز دیر امده ای دوست قسمت شده است *** با توام، با تو، خدا یک دل قلابی یک دل خیلی بد چقدر می ارزد؟ من که هر جا رفتم جار زدم:...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 آبانماه سال 1386 00:46
وقتی که بامدادان مهر سپهر جلوه گری را آغاز می کند وقتی که مهر پلک گرانبار خواب را با ناز و کرشمه ز هم باز می کند آنگه ستاره سحری در سپیده دم خاموش می شود آری من آن ستاره ام که فراموش گشته ام و بی طلوع گرم تو در زندگانیم خاموش گشته ام حمید مصدق
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 آبانماه سال 1386 23:08
تا که یکشب دست در دست پدر راه افتادم به قصد یک سفر در میان راه در یک روستا خانه ای دیدیم خوب و آشنا زود پرسیدم پدر اینجا کجاست گفت اینجا خانه خوب خداست! گفت اینجا می شود یک لحظه ماند گوشه ای خلوت نمازی ساده خواند با وضویی دست ورویی تازه کرد با دل خود گفتگویی تازه کرد گفتمش پس آن خدای خشمگین خانه اش اینجاست اینجا در...
-
ای روزگار!!!
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 23:36
یادمه بچه که بودم همیشه دلم می خواست بشینم و دور از چشم مامانم یه دل سیر گل بازی کنم. چون هیچ وقت مامانم اجازه ی گل بازی بهم نمی داد. امروزم توی مدرسه با بچه ها به یاد دوران بچگی مون نشستیم و یه دل سیر گل بازی کردیم که دیگه اخراش حالمون داشت بد می شد . البته ما ازاین گل بازی امروز هدف داشتیم و اونم ساختن حجم بود که...