مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

مرگ رنگ

... و بخوان خط خطی های مرا

عشق

توی گسترده ی دریا

ای سوار اسب ابلق

دنبال کدوم مسیری

توی تاریکی مطلق

ای به رویا سر سپرده

با توام ای همه ی خوبی

راهی کدوم دیاری

اخه با این اسب چوبی

با توام ای که تو فکرت

با هر عشق و هر اسمی

رهسپار فتح قلب

ماه پیشونی طلسمی

توی دستای نجیبت عکس ماه پیشونی داری

دنیا رو نشونی داری

ماه پیشونی توی قصه

فکر بیداری توی خوابه

خورشید هفت اسمون نیست

عکس خورشید توی ابه

از خواب قصه بلند شو

عکس چوبیت رو رها کن

ماه پیشونی مال قصه است

اگه از افسانه دورم

اگه ماه پیشونی نیستم

اگه زمین با من غریبه

اگه اسمونی نیستم

واسه ی خواب خستگیهات

مثل یک قصه لطیفم

به صداقت تو مومن

مثل قلب تو شریفم

 

روزی به تو ثابت خواهم کرد

هر چه قدم بر می دارم

هر چه نفس می کشم

به خاطرتوست

در راه توست

در راه رسیدن به توست

برای شادی توست

برای دیدن لبخند رضایت برلبان زیبای توست

واسه ی توست

بدون هیچ منت و انتظاری

مخلص واقعی توام

معشوق من

 

تنها که باشی

دلت گرفته باشه

حال و روزت اینجوری باشه

شب نیلوفری تو سرت گمب گمب بکنه

دلت می خواد دیوارا رو گاز بگیری

دلت می خواد یکم از حرص اشکتو در بیاری

دلت می خواد بلند شی و توی تاریکی اتاق پذیرایی بزرگ دور خودت بچرخی

اونقدر که سرت گیج بره و بیفتی

اونقدر که بفهمی هیچ چیز نباید اونجور باشه که تو می خوای

اونقدر که ادم بشی

سفت و سخت بشی

یه عاشق درست و حسابی

یکی که بشه روت حساب کرد