فاصله ی دخترک تا پیرمرد یک نفر بود ، روی نیمکتی چوبی ، روبه روی یک ابنمای سنگی.
پیرمرد از دخترک پرسید:
-غمگینی؟
-نه.
-مطمئنی؟
-نه
-چرا گریه می کنی؟
-دوستام منو دوست ندارن.
-چرا؟
-چون قشنگ نیستم.
-قبلا اینو به تو گفتن؟
-نه
-ولی تو قشنگترین دختری هستی که من تا حالا دیدم.
-راست می گی؟
-از ته قلبم اره.
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستانش دوید، شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاشو پاک کرد ، کیفش رو باز کرد ، عصای سفیدش رو بیرون اورد و رفت.....
صدا کن مرا
صدای تو خوب است .
صدای تو سبزینه ی آن گیاه عجیبی است
که در انتهای صمیمیت حزن می روید .
در ابعاد این عصر خاموش
من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم .
بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است .
و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد.
و خاصیت عشق این است .
کسی نیست ،
بیا زندگی را بدزدیم ، آن وقت
میان دو دیدار قسمت کنیم .
بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم .
بیا زودتر چیزها را ببینیم .
ببین ، عقربک های فواره در صفحه ی ساعت حوض
زمان را به گردی مبدل می کنند .
بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام .
بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را .
مرا گرم کن
....
و آن وقت من ، مثل ایمانی از تابش "استوا" گرم ،
ترا در سر آغاز یک باغ خواهم نشانید.
سهراب سپهری
دور دنیا هم که چرخیده باشی
باز دور خودت چرخیده ای
راه دوری نخواهی رفت
حتا در خواب های آب رفته ات
که تیک تیک بیداری مدام
تهدیدشان می کند.
می گویند دنیا کوچک شده است
و استوا در آینده ای نزدیک
همسایه ی خونگرم قطب خواهد شد.
نه همسفر خوش باور
دنیا هرگز کوچک نمی شود
ما کوچک شده ایم
آنقدر کوچک که دیگر
هیچ گم کرده ای نداریم .
دلخوشیم که در نیمه ی تاریک دنیا
کسی ما را گم کرده است
و دارد در به در
دنبالمان می گردد.
کسی که زنگ در را
همیشه بعد از هجرت ما
به صدا در خواهد آورد.
عباس صفاری
بید قرمز عزیز منو به یه بازی دعوت کرده و این بازی از این قراره که باید تاثیر گذارترین افراد سال ۸۶ رو بنویسیم.
حالا من نمی دونم اگه یکی مثل من افراد زیادی روش اثر نذاشته باشن چی کار باید بکنه؟
ولی خوب همچین بی تاثیر بی تاثیر هم که نمی شه بالاخره چند تا بودن که دستم گرفتن و نذاشتن که توی زندگی جا بزنم.
اول از همه مامانم بود که خداییش نگاهشم بهم قوت قلب می داد و دیگه به راحتی می تونستم کارای مشکلمو انجام بدم
دوم از همه خواهر مهربونم بود که خیلی روم تاثیر گذاشت و هیچ وقت نذاشت توی زندگی ام کم بیارم. خلاصه این که خیلی ماهه و خیلی دوستش دارم.
سومین نفرم شوهر خواهرم بود که نمی دونم اگه اون نبود من الان در چه حالی بودم. چون امسال خیلی کمکم کرد و من همه ی موفقیت هامو مدیون اونم
چهارمین نفرم مرجان عزیز ، دوست گل و گلاب منه که چهار ماه باهاش اشنا شدم ولی همین چهار ماه این قدر به من انرژی داد و منو به خنده وا داشت که این اواخر بهترین روزای مدرسه رو با اون گذروندم.
خوب منم همین جا از ۵ تا دوست مهربونم دعوت می کنم که اونام تاثیر گذار ترین افراد سال ۸۶ خودشون رو بنویسن.
لبخند خدا ، ناشناس همدل ، سیب کوچولو ، بنگری ، نیما
سال ۸۶ هم کوله بارشو جمع کرده و تا چند روز دیگه می خواد بره.
امسال سال خیلی خوبی بود برام . سالی بود که کلی اتفاقات قشنگ توش رخ داد.
پارسال من یه همچین روزی داشتم اماده می شدم تا با مامان و بابام برم کربلا و نمی دونین چه ماجرایی سر رفتن من بود ولی بالاخره رفتم و سیزده روز عید رو پیش امام حسین بودم.
برای سال تحویل قرار بود ما برسیم نجف و توی حرم حضرت علی سال نو رو اغاز کنیم ولی افسوس که نشد و بی برنامگی کاروانمون باعث شد شب سال تحویل رو توی راه و در کنار عراقی های گرامی بگذرونیم.
اون موقعی که داشت سال تحویل می شد من سرم رو بلند کرده بودم به اسمون و از ته دل دعا می کردم احساس می کردم اونجا چه قدر فاصله ی زمین تا اسمون کمه و اگه دستمو دراز می کردم می تونستم یکی از ستاره هاشو بچینم .
من تازه فهمیدم عید امسال کجاها رفتم و چیا دیدم و همین خیلی ناراحتم می کنه . امیدوارم سال دیگه همچین موقعی که اپ می کنم بیام بنویسم که دارم می رم پیش امام حسین....