-
خاطرات مدرسه
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 15:21
کاش می شد این زمان رو یه جوری نگه داشت. چرا این قدر زود می گذره ؟! دیروز اول مهر بودا حالا امروز دوم ابان. یک ماه از شروع مدرسه ها گذشت نمی دونین چه حالی داره مدرسه ،این قدر با بچه ها کیف می کنیم که نگو . با وجود دوستای شادی که من امسال دارم اگه نخندیم و شاد نباشیم واقعا از دستمون رفته . روز شنبه عکاسی داشتیم .بایدم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 مهرماه سال 1386 14:48
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست امتحان ریشه هاست ریشه ام هرگز اسیر باد نیست زندگی چون پیچک است انتهایش می رسد پیش خدا...
-
می شه ...
جمعه 20 مهرماه سال 1386 23:18
می شه از صدای تو به غربت خزون رسید می شه از نگاه تو به وادی جنون رسید می شه با بوسه ی تو شراب غم رو سر کشید می شه با دستای تو رو غصه ها یه خط کشید می شه تو چشمای تو صداقت و پاکی رو دید می شه تو هوای تو بی دغدغه نفس کشید می شه در سکوت تو نغمه ی قاصدک شنید می شه در کنار تو طعم محبت رو چشید می شه توی خواب تو یه عالمه...
-
خدا جونم ممنون
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 21:41
خدایا! چه لحظه هایی که تو را در زندگی گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی... چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی... چه ساعت ها که غرق در شادی و غرور، تو را که پشت همه ی موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم. اما تو همیشه به یادم بودی... چه روزهایی که سرمو تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر می کردم تو...
-
وای وای مدرسه
چهارشنبه 4 مهرماه سال 1386 23:19
اه ! بازم مدرسه، بازم بدبختی . یکی نیست به اینا بگه بذارین این ورودی های جدید و بدبختتون بیان مدرسه ، با محیط و معلما اشنا بشن، بعد کلی بهشون گیر بدین و هی درس بدین. امسال معلمای ما خیلی هولن. تا می یان سر کلاس سلام نکرده کتابو برده می دارن به درس دادن . بابا بذارین یه هفته از سال بگذره بعد...... اما خوب خداییش امسال...
-
نشانی
دوشنبه 26 شهریورماه سال 1386 22:14
"خانه ی دوست کجاست؟" در فلق بود که پرسید سوار. اسمان مکثی کرد. رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت: "نرسیده به درخت، کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است و در ان عشق به اندازه ی پرهای صداقت ابی است. می روی تا ته ان کوچه که از پشت بلوغ، سر به در می ارد، پس به سمت گل...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 13:27
بوی باران ، بوی سبزه ، بوی خاک شاخه های شسته ، باران خورده ، پاک اسمان ابی و ابر سپید برگ های سبز بید عطر نرگس، رقص باد نغمه ی شوق پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست....... نرم نرمک می رسد اینک بهار خوش به حال روزگار! خوش به حال چشمه ها و دشت ها خوش به حال دانه ها و سبزه ها خوش به حال غنچه های نیمه باز خوش به حال دختر...
-
بازی
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 05:54
بید قرمز منو به یه بازی دعوت کرده که توی این بازی باید عکس بچگیمون رو بذاریم . منم دو تا از عکساما گذاشتم که ببینین . البته ببخشید که خوب اسکن نشده و کیفیت نداره عکس اولی مال ۵ سالگیمه و عکس دومی مال ۶ سالگی منم همین جا از ۳ تا دوست خوب دعوت می کنم که به این بازی ادامه بدن ناشناس همدل توت کوچولو سیب کوچولو
-
مناجات
سهشنبه 6 شهریورماه سال 1386 14:23
دستانم را که به ریسمان محکم تو گره می زنم احساس تلخ سقوط در دلم محو می شود چه قدر با نام تو فاصله گرفته ام ؟! تو بگو....... می دانم....... دور شده ام..... به وسعت تمام ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها و روزهایی که غفلت کردم دامان پر مهر تو را رها کردم...... و محو زیبایی های دنیا شدم و گم کردم تو را..... و گم شدم...... در...
-
زندگی
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 14:59
در اخرین ترم پایانی دانشگاه ، استاد به زحمت جعبه ی سنگینی را داخل کلاس اورد. وقتی که کلاس رسمیت پیدا کرد، استاد یک لیوان بزرگ شیشه ای از جعبه بیرون اورد و روی میز گذاشت. سپس چند قلوه سنگ از درون جعبه برداشت و انها را داخل لیوان انداخت . انگاه از دانشجویان که با که با تعجب به او نگاه می کردند، پرسید:"ایا لیوان پر شده...
-
عشق
پنجشنبه 1 شهریورماه سال 1386 15:27
توی گسترده ی دریا ای سوار اسب ابلق دنبال کدوم مسیری توی تاریکی مطلق ای به رویا سر سپرده با توام ای همه ی خوبی راهی کدوم دیاری اخه با این اسب چوبی با توام ای که تو فکرت با هر عشق و هر اسمی رهسپار فتح قلب ماه پیشونی طلسمی توی دستای نجیبت عکس ماه پیشونی داری دنیا رو نشونی داری ماه پیشونی توی قصه فکر بیداری توی خوابه...
-
تابستون و زاینده رود
جمعه 26 مردادماه سال 1386 15:41
توی این روزهای گرم و تعطیل تابستون، قدم زدن در حاشیه ی زاینده رود چه قد کیف می ده . من که همش دلم می خواد برم اون جا و ساعت ها بشینم و فکر کنم . اخه اون فضای خنک و ارومش واقعا به ادم ارامش می ده . جاتون خالی......... دیروز با خواهرم رفتیم کنار زاینده رود. اون جای دنج و خلوت همیشگی که ادمو به یاد شهرای شمال میندازه...
-
پر فروش ترین فیلم سال
چهارشنبه 24 مردادماه سال 1386 21:51
بهار جونم (ناشناس هم دل ) منو به یه بازی دعوت کرده که ازش خواستم من انصراف بدم ولی گفت نمی شه و باید بنویسی حالام باید به 4 تا سوال جواب بدم. اینم درباره ی یه فیلمه که مثلا می خوان درباره ی من بسازن. حالا سوالاتشو ببینین: ** اتفاقات مهم زندگی من که باید در فیلمی که می خوان بسازن بهشون اشاره کنم ** 1 -بچه که بودم یه...
-
ای روزگار!
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 12:16
سلام ....... چطورین ؟ خوبین ؟ خوش می گذره؟ خوب خدا را شکر که شما ها خوبین. من که اصلا خوب نیستم. خیلی بده وقتی ادمی مثه من کله سحر،که چشمای البالو گیلاسشو باز می کنه . یه خبربد بهش بدن که شوکه بشه و اون وقت بشینه و کمک مامان یه صب تا عصر ابغوره بگیره. وای خدایا! دیگه خسته شدم . هی من می شینم برای یه چیزی که می خوام،...
-
خدایا تو معرکه ای!
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 19:25
ما یک باغچه ی کوچک داریم که توی ان یک درخت انار است.هر روز نگاهش می کنم و به او فکر می کنم ، به ریشه هایش فکر می کنم که تا کجا ها رفته و چه کار می کند.فکر می کنم ایا درخت برای بزرگ شدنش درد می کشد؟ هر وقت برگ هایش می ریزد، توی دلم می گویم:"دیگر تمام شد،مرد." اما هرسال خدایا،تو برگ های تازه به درخت انارمان می دهی و...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 18 مردادماه سال 1386 18:12
-
من صد هزار دلار پول خرد دارم
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 11:12
یکشنبه بانک رو زدم ، باید پول های که نصیبم شده ببینین. تا دوشنبه نتونستم اونا رو به خونه بیارم، خب، معلومه، چون وزنشون خیلی زیاد بود. بالاخره نشستم تا اونا رو بشمارم، برام خیلی عجیب بود، اون همه سکه ی گرد کوچولوی قهوه ای، جلو چشمام قل می خوردن. من صد هزار دلار پول خرد دارم، دریغ از یک اسکناس یا پول درشت، فکر نمی کنم...
-
محبت
دوشنبه 15 مردادماه سال 1386 20:23
اچ. بلومفیلد خبردار شد که پدرش ناگهان در بیمارستان بستری شده است:"هنگامی که به نیویورک سفر می کردم، فرصتی پیش امده است که این سفربا سفرهای دیگرم متفاوت باشد. همواره از نشان دادن احساساتم می ترسیدم، همیشه می خواستم فاصله ی محتاطانه ای را که پدرم با من ایجاد می کرد، حفظ کنم.وقتی او را در بستر بیماری ، و بدن اش را پر از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 21:24
-
سئوال راه راه
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 05:40
یک روز از گورخر پرسیدم: " تو سیاهی با راه راه سفید؟ یا سفیدی با راه راه سیاه؟" گورخر لبخندی زد و گفت: اول بگو ببینم ،تو همیشه خوش اخلاقی ، بعضی وقت ها بد اخلاق؟ یا همیشه بد اخلاقی ،بعضی وقت ها خوش اخلاق؟ همیشه شلوغی، بعضی وقت ها ارام ؟ یا همیشه ارامی ، بعضی وقت ها شلوغ؟ همیشه خوشحالی ، بعضی وقت ها غمگین؟ یا همیشه...
-
پرواز
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 12:53
بعضی وقت ها واقعا به پرنده ها حسودی ام می شه. چه قدر راحت برای خودشون توی این اسمان به این بزرگی این طرف و اون طرف می رن .چه قدر راحت و ازادانه زندگی می کنند، تو زندگی شون هیچ اجباری ندارن .بعضی وقت ها می گم چی می شد خدا مثل فرشته ها بهمون بال می داد. اون وقت دیگه زندگی چه حالی داشت ! مثلا شب ها که مامان بابامون خواب...
-
فرشته
چهارشنبه 10 مردادماه سال 1386 09:49
در مطب دکتر به شدت به صدا در امد. دکتر گفت :"در را شکستی بیا تو." در باز شد و دختر کوچولوی نه ساله ای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید:"اقای دکتر!مادرم!" و در حالی که نفس نفس می زد، ادامه داد"التماس می کنم با من بیایید!مادرم خیلی مریض است." دکتر گفت:" باید مادرت را اینجا بیاوری ، من برای ویزیت به خانه ی کسی نمی...
-
دعا!!!!!
سهشنبه 9 مردادماه سال 1386 05:33
بعضی وقت ها فکر می کنم که دعا کردن چه چیز خوبی است.اگردعا نبود، زندگی چقدرسخت می شد. خدایا این خیلی مهم است. همین که تو به ما اجازه دادی صدایت کنیم و خیلی چیزها را از تو بخواهیم.توی خیال من دعا مثل یک طناب است. وقت دعا حس می کنم طنابت را گرفته ام و دارم می ایم بالا. همینش قشنگ است ، مگه نه؟ بالا امدن از طناب تو. اما...
-
خاک
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 19:04
خاک عاشقی می داند ، گریه می کند ، رنج می کشد وصبر می کند ، سربه آستان مرگ می گذارد ، برشانه هایش گریه می کند اما نمی میرد ، خاک عاشقی صبور است ، بربرگ های پاییز بوسه می زند تقدیرجهان را عوض می کند ، جوانه ها را بیدار، و درخت ها را خواب می کند اما خود ، هرگز نمی خوابد ، خاک عاشقی صبور است ، که سال ها و سال ها بر آسمان...
-
مرگ
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 00:11
امشب یه وبلاگ خوندم در مورد خودکشی.راستش اعصابمو بهم ریخت. تا حالا بهش فکر نکرده بودم ونمی خوامم بهش فکرکنم.می دونی من ازمرگ نمی ترسم یعنی دوست دارم برم اون دنیا. ببینم چه شکلیه؟بالاخره یا می ریم بهشت یا با سر می اندازنمون تو جهنم .بالاخره اون جام دو تا پیدا می شن که شفاعتمون رو بکنن.ولی از یه جای مرگ بد جوری می ترسم...
-
پدر
شنبه 6 مردادماه سال 1386 10:30
پدرعزیزم ای یگانه ترانه سرای هستیم ای شور انگیز ترین غزل شعر افرینش دوستت دارم ارام جان ای پدر ولادت حضرت علی و روز پدر رو به همه ی پدران دنیا مخصوصا" پدرخودم تبریک می گم.
-
دل شوره
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 14:27
از امروز صبح تا حا لا دل شوره ی عجیبی گرفتم. راستش فردا یه امتحان دارم که باید بدم و برام خیلی مهمه. اخه خیلی خوندم و تا امروز برای قبول شدنم خیلی تلاش کردم . بچه ها برام دعا کنین به خوبی از عهدش بر بیام.
-
بعد ها
شنبه 30 تیرماه سال 1386 10:24
مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبار الود و دود یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ای ز امروزها دیروز ها! دیدگانم همچو دالان های تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد از...
-
مدیریت زمان
جمعه 29 تیرماه سال 1386 23:19
چگونه می توان زمان را مدیریت کرد؟ رموز استفاده ی بهتراز وقت در زندگی و کاربرای همه 1-کیفیت زندگی شما بستگی دارد به کیفیت مدیریت شما دراستفاده ی بهتراز وقت. 2-وقت با ارزش ترین منبع مالی و تمام موجودی شما برای خرید چیزهایی است که در زندگی خواهان ان هستید 3-وقت از بین رفتنی است . نمی توان ان را پس انداز کرد.فقط می توان...
-
مادر
جمعه 29 تیرماه سال 1386 23:03
کودک از مادرش پرسید:"چرا گریه می کنی؟" مادر پاسخ داد:"چون مادرم" کودک گفت:" نمی فهمم " مادراو را در اغوش کشید و گفت:"هرگز نخواهی فهمید......" کودک از پدرش پرسید که چرا مادر بی هیچ دلیلی گریه می کند و تنها جوابی که پدر داشت این بود که همه ی مادر ها همین طوری هستند. کودک تصمیم گرفت این موضوع را از خدا بپرسد:"خدایا!چرا...