الو، سلام، منزل خداست؟
این منم مزاحمی که اشناست.
هزار دفعه این شماره رو دلم گرفته
ولی هنوز پشت خط در انتظار یک صداست
شما که گفته اید پاسخ سلام واجب است
به ما که می رسد، حساب بنده هایتان جداست؟
الووو ، دوباره قطع و وصل تلفنم شروع شد.
نمی دانم خرابی از دل من است یا که عیب از سیم هاست؟
چرا صدایتان نمی رسد، کمی بلندتر ، صدای من چطوره؟
خوب و صاف و واضح و رساست؟
اگر اجازه می دهی برایت دردل کنم،
شنیده ام که گریه بر تمام درد ها شفاست
دل مرا بخوان به سوی خود تا کمی سبک شوم
پناهگاه این دل شکسته خانه ی توست
الو، مرا ببخش ، باز هم مزاحمت شدم
دوباره زنگ می زنم
دوباره........ تا خدا خداست
دوباره........ تا خدا خداست
سیب نارس سبزی که از هلال ماه چیده ام
با طلوعی از باران و انار و لیمو
برای تو ، مخاطب سبز من
جانماز ترمه ام را پهن می کنم
و تو نگاه می کنی
سبز سبز سبز می شوم
چای می آوری چای سبز
چای شرجی اواسط خاطره
چای مه کرده ی کبوتران شمال
تمام دیشب
قرار بود سر روی شانه ی هلال ماه بگذاری
و با صدای بلند سکوت کنی
تمام دیشب
داشتم آخرین دکمه ی پیراهن ماه را به شب می دوختم
تمام دیشب
نبودن تو را با چراغ می گفتم
تمام دیشب
هیچ کس صدای گریه ی باد را نشنید
آه ، ستاره ، ستاره ، ستاره
کاش اندازه ی یک سلام ساده
یک ایینه ی کوچک پیش پا افتاده
دوستم داشتی
اما مگر می شود
هیچ پنجره ای قبل از دیوار متولد نمی شود
هیچ مریم و اناری قبل از غروب
حالا می خواهم ابتدای هر اذان
برایت شعر اول وقت بگویم
برایت از دوشنبه های اتفاق
از عصر های مرده
از کبوتران سکوت علاقه
از کوچه های پر رنگ پر از طعم چای و خاطره
هیچ کس جز تو لای خواب باران
از این کوچه ی نارنجی
که ته بن بست آسمانش خانه ی من است
عبور نکرده
که رنگ نارنج و خاطره بگیرد
و تو یش تر از تمام کوچه های تنگ کاغذی
بن بستی
و دست های بن بست ساده ات
گاهی عجب اهل پرنده می شود
اهل پیله
اهل پروانه
دست هایت پیش از تولد باران
آسمانی شدند
مریم اسدی
امروز از صبح اقای جوهری و اقای لطفیان و اقای بابایی (مستخدم های مدرسمون) اعتصاب کرده بودن البته اعتصاب که چه عرض کنم در واقع با بچه ها لج کرده بودن اخه بچه ها کلاس ها رو بی نهایت کثیف کرده بودن و اینام دیگه حسابی حرصشون در اومده بود.( البته کلاس ما جزوشون نبود چون ۴ روز قبل رو ما کارگاه داشتیم و اونجا رو خودمون تمیز می کنیم)
صبح من و چند تا از بچه ها داشتیم از گشنگی می مردیم و شاد و خندون رفتیم که مثل همیشه نون داغ و تازه و پنیر و چایی شیرین بگیریم تا از خجالت شکم های عزیزمون در بیایم که متاسفانه با در بسته ی سوپرمون رو به رو شدیم. گفتیم حتما این زنگ اقای جوهری نتونسته بیاد و زنگ بعد میاد اما نه تنها زنگ بعد نیومد بلکه تا ساعت ۲ هر چی رفتیم و امدیم و التماسش کردیم که بیاد ما داریم می میرم تحویلمون نگرفت . بالاخره بچه هام رفته بودن یکی یه جارو دستشون گرفته بودن و کل مدرسه رو برق انداخته بودن تا بالاخره اقای جوهری مثل همیشه باهامون مهربون شد و اومد به داد شکم های ما رسید و یه درس حسابی برامون شد که اگه دیگه یه پوسته پسته دیدیم رو از روی زمین بر داریم تا اقای جوهری هم به حرفمون گوش بده
مدرسه ی ما مدرسه ی خیلی باحالیه ، صبح ها که صبحونه ی عالی می خوریم ظهرم ناهار، اقای جوهری برامون همبرگر و اسنک و انواع ساندویچ ها رو می گیره ، مطمئنن اگه برای شبم مدرسه می موندیم یه شام حسابی می خوریم. در هر صورت خدا سایه ی اقای جوهری رو از سرمون کم نکنه که خیلی ماهه
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما چیزی خوابم را آشفته کرده است
در دو طاقچه رو به رویم شش دسته خوشه زرد گندم چیده ام
با آن گیس های سیاه وزوز و پریشانشان
کاش تنها نبودم
فکر می کنی ستاره ها از خوشه ها خوششان نمی آید ؟
کاش تنها نبودی
آن وقت که می تواستیم به این موضوع و موضوعات دیگر اینقدر بلند بلند
بخندیم تا همسایه هامان از خواب بیدار شوند
می دانی ؟
انگار چرخ فلک سوارم
انگار قایقی مرا می برد
انگار روی شیب برف ها با اسکی می روم و
مرا ببخش
ولی آخر چگونه می شود عشق را نوشت ؟
می شنوی ؟
انگار صدای شیون می آید
گوش کن
می دانم که هیچ کس نمی تواند عشق را بنویسد
اما به جای آن
می توانم قصه های خوبی تعریف کنم
گوش کن
یکی بود یکی نبود
زنی بود که به جای آبیاری گلهای بنفشه
به جای خواندن آواز ماه خواهر من است
به جای علوفه دادن به مادیان ها آبستن
به جای پختن کلوچه شیرین
ساده و اخمو
در سایه بوته های نیشکر نشسته بود و کتاب می خواند
صدای شیون در اوج است
می شنوی
برای بیان عشق
به نظر شما
کدام را باید خواند ؟
تاریخ یا جغرافی ؟
می دانی ؟
من دلم برای تاریخ می سوزد
برای نسل ببرهایش که منقرض گشته اند
برای خمره های عسلش که در رَف ها شکسته اند
گوش کن
به جای عشق و جستجوی جوهر نیلی می شود چیزهای دیگری نوشت
حق با تو بود
می بایست می خوابیدم
اما مادربزرگ ها گفته اند
چشم ها نگهبان دل هایند .
(حسین پناهی)
ادمک اخر دنیاست،بخند
ادمک مرگ همین جاست ، بخند
ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست ، بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست، بخند. فکر کن درد تو ارزشمند است.
فکر کن گریه چه زیباست ، بخند
صبح فردا به شبت نیست که نیست
تازه انگار فرداست ، بخند
راستی انچه به یادت دادیم
پر زدن نیست که درجاست، بخند
ادمک نغمه ی اغاز نخوان
به خدا اخر دنیاست ، بخند