کاش می شد این زمان رو یه جوری نگه داشت. چرا این قدر زود می گذره ؟! دیروز اول مهر بودا حالا امروز دوم ابان. یک ماه از شروع مدرسه ها گذشت نمی دونین چه حالی داره مدرسه ،این قدر با بچه ها کیف می کنیم که نگو . با وجود دوستای شادی که من امسال دارم اگه نخندیم و شاد نباشیم واقعا از دستمون رفته.
روز شنبه عکاسی داشتیم .بایدم یه حلقه فیلم سی وشش تایی رو عکاسی می کردیم منم روز جمعه رفتم و کلی سوژه های قشنگ رو عکاسی کردم . شنبه هم که چاپ عکس داشتیم . رفتیم تاریک خونه و نوید زاده( معلم عکاسی مون) گفت که چون دفعه اول چاپ عکس دارین من براتون فیلما رو ظاهر می کنم و خودش و دو تا از بچه ها رفتن که فیلما رو ظاهر کنن. مام یه کم توی تاریک خونه شیطونی کردیم که همه مون رو بیرون کرد و بعدش امد گفت که دیگه نمی ذارم عکس چاپ کنین. تو همین فاصله که از تاریک خونه امد بیرون یکی از بچه ها در یکی از تانک ها رو درست نمی بنده و نور به چهار تا فیلما می رسه که هر چهار تاییش می سوزه . حالا معلوم هم نبود اینا فیلمای کی هست که بالاخره معلوم شد مال کی بوده و بچه ها کلی عصبانی بودن . این وسطم من شانس اورده بودم که اخرین فیلمی که ظاهر شد مال من بود و خود نوید زاده هم ظاهر کرد. عکسام خیلی خوب شده بود، هم خوده عکسا هم ظهورش. بعدم که رفتیم برای چاپ عکسا و من عکسامو چاپ زدم . خیلی برام کیف داشت خیلی ذوق کرده بودم. با اینکه ما روز شنبه هشت ساعت عکاسی کردیم اما وقتی هشت ساعت تموم شد و نوید زاده گفت بچه ها چیزاتونو جمع کنین همه این جوری شده بودن همه می گفتن خانوم باید بریم خونه؟ منم که روز شنبه فقط یه ارزو داشتم اونم این بود که به من یه هشت ساعت دیگه وقت بدن تا من عکاسمو چاپ بزنم.
کلا درسای تخصصی برام خیلی لذت بخشه. هر کدومشون یکی از یکی بهتره . من کار خوب رو به همه ی بی خوابی ها و وقت گرفتن هاش ترجیح می دم چون واقعا ارزش داره وقتی که می بینی کارهات چه قدر تحویل گرفته می شه و به عنوان بهترین ها انتخاب می شه.
زندگی برگ بودن در مسیر باد نیست
امتحان ریشه هاست
ریشه ام هرگز اسیر باد نیست
زندگی چون پیچک است
انتهایش می رسد پیش خدا...
می شه از صدای تو به غربت خزون رسید
می شه از نگاه تو به وادی جنون رسید
می شه با بوسه ی تو شراب غم رو سر کشید
می شه با دستای تو رو غصه ها یه خط کشید
می شه تو چشمای تو صداقت و پاکی رو دید
می شه تو هوای تو بی دغدغه نفس کشید
می شه در سکوت تو نغمه ی قاصدک شنید
می شه در کنار تو طعم محبت رو چشید
می شه توی خواب تو یه عالمه ارزو چید
می شه تو فال تو قشنگ ترین شعرا رو دید
می شه به خیال تو یواش و اهسته خزید
می شه به دیار تو همراه باد سرد وزید
می شه تو نقاشی هام عشقو کشید
می شه می دونم می شه به تو رسید
خدایا! چه لحظه هایی که تو را در زندگی گم کردم اما تو همیشه کنارم بودی...
چه دقیقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردی...
چه ساعت ها که غرق در شادی و غرور، تو را که پشت همه ی موفقیت هام قایم شده بودی از یاد بردم. اما تو همیشه به یادم بودی...
چه روزهایی که سرمو تو لاکم کردم و توی غصه هایی که فکر می کردم تو برای تلافی کارهای بدم فرستادی ،دست و پا زدم ، اما تو همیشه کاری کردی که به صلاح من است...
وقتی خسته از همه جا و همه کس ناامیدانه به تو پناه اوردم تو پناهم دادی ...
وقتی از ادم های دور و برم دلم گرفت... و دنیا غم هاشو بهم ارزونی کرد تو به قلبم ارامش دادی...
تو با حضورت به خنده هام هدف دادی، به گریه هام دلیل دادی، به زندگیم، به نفس کشیدنم رنگ دادی...
وقتی قلبم تپید تو همه ی عظمت و بزرگیت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادی...
وقتی دوستام درد و دلاشون و برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهمیدم غم و غصه های دیگران بارش سنگین تر از غم و غصه های خودمه... اون وقت تو وجودم شیرینیه به یاد دیگران بودن رو چشیدم...
وقتی بهم بخشیدی و ازم گرفتی فهمیدم این معادله ی زندگیه نه غصه خوردن واسه ی نداشتن هاش... نه شاد بودن واسه ی داشته هاش... و وقتی به ازای نداشته هاش بهم چیزای دیگه ای دادی اون وقت به بزرگی و مهربونیت بیشتر پی بردم.... و فهمیدم بیشتر از اون چیزی که هستی باید مهربون باشی... خدا جونم خیلی دوست دارم ، خیلی زیاد و به خاطر همه چیز ممنون...
شهادت حضرت علی علیه السلام را به تمام شیعیان جهان تسلیت می گم.
اه ! بازم مدرسه، بازم بدبختی . یکی نیست به اینا بگه بذارین این ورودی های جدید و بدبختتون بیان مدرسه ، با محیط و معلما اشنا بشن، بعد کلی بهشون گیر بدین و هی درس بدین.
امسال معلمای ما خیلی هولن. تا می یان سر کلاس سلام نکرده کتابو برده می دارن به درس دادن . بابا بذارین یه هفته از سال بگذره بعد...... اما خوب خداییش امسال کتابای ما خیلی زیاد شده . ۱۵ تا کتاب کم چیزی نیست . اینام که هی می گن وقت کم می یارین امسال.نمونه ی بارزش همین معلم زبانمون که دیروز باهاش داشتیم ، اگه زنگ نخورده بود کتابو تموم می کرد.
امسال درسای ما خیلی شیرین و خوبه و در عین حال خیلی هم سخته. بدبختی مام اینه که درسای عملی مون امسال امتحان تئوری هم داره . اخه خدایی شما بگین دیگه عکاسی و مبانی امتحان تئوریش کجاشه؟
حالا شانس اوردیم که امسال سه روز تو هفته تو کارگاهیم و داریم کار می کنیم و با بچه ها توی سر و کله ی هم دیگه می زنیم و گر نه دیگه گرافیک شیرینی نداشت.
راستی پاییزتون هم مبارک. امیدوارم با کنده شده هر برگی از درختا یکی از غم هاتونم کم بشه . ببخشید که یادم رفت بگم، نماز روزهاتون قبول باشه. توی شبای قدر دعا یادتون نره (خودما گفتم،دعام کنینا)
می دونم الان همه می گین این عارفه چه قدر از مدرسه شاکیه . باور کنیین هیچ وقت اینطوری نبودم . امسال دیگه مدرسه برام کیف نداره . تازه حالام اولشه. قول می دم تو پستای بعدی از مدرسه شاکی نباشم